چشمانم بارونی وترشد ٬تو آخر٬کجایی؟
سالها میگذرند وکم کم گردوغبار پیری برمن مینشیند
فدایت شوم ٬تو آخر٬کجایی؟
همه میدانند عمریست نوکریت افتخارم هست
ای سروروآقای من.من به قربان تو و دربار تو
به من بگو٫ توآخر٬ کجایی؟
ماه٬ماهه رجبیون است و امشب شبه آرزوهاست
اگر بردله خسته و عادت کرده برانتظارم ٬یک آرزو باشد
آن هم دیدن شما است و آرزوست
من عطشم ای سلطان منتظران براتمامه غیبت کبیر
یک نشانه ای ده٬ بردل بیقراره من
تا سیراب و لبریز از عشقه شما شوم چوهمیشه
دراین دنیایه فانی و شبهه کویر
انگارانتظار بخشی از عشق میباشد
عیارعشقه من و تو همین میباشد
ازعاشقان هرچه بگویندسرمیزند
اول وآخر بردرگه حق میزنند
خود را میسپارم بر بادهٔ عشق
ازروز ازل تا ب ابد از علی و اولاد علی دم میزنم
عطش....
مجید خوانساری
شعر...
برچسب : نویسنده : msama26a بازدید : 213